مدالهای پر دردسر

دوست داشتم یاد بگیرم قضاوت مردم زیاد برایم مهم نباشه. دوست داشتم به تشخیص خودم در موردتصمیم گیریهام اعتماد کنم ......
دوست داشتم همیشه آدم خوبه فیلم نباشم ،دوست داشتم تحمل اینکه بقیه بگن فلانی عوض شده رو داشته باشم خب اره ادمها عوض می شن.
آدم خوبه فیلم در همون حال که مورد تشویق حاضران قرار میگیره حالش بده میفهمید بدددددددددددددد
خستست، انرژی نداره حتی مدالهایی که بقیه زدن به شونش رو تو آینه ببینه (میشه مدالهامون رو پس بدیم و بریم یک جای دور که کسی از گذشته
درخشانمون !!!اطلاعی نداشته باشه )
و حتی نمیگه که خستم چون اونوقت آدم خوبه فیلم نیست 
لزومی نیست حتما آدم بده فیلم باشی میتونی آدم معمولی باشی. هیچ کسی تو رو نبینه ،تشویق نکنه، تحسین نکنه اما تو سرحال باشی، زندگی کنی .
تازه کی تو رو تحسین میکنه؟ اونکه خودش ناتوانه اونکه که خودش داغونه 
شاید بهتره بذاری یک کم بقیه هم فرصت ابراز وجود پیدا کنند 
وقتی به آدمها فرصت ابراز وجود نمیدین اونها نسبت به خودشون حس بدی پیدا میکنند، بعد علیرغم اینکه از شما سرویس میگیرند تازه شروع میکنند به تخریب شما به تمسخر شما به عیب جویی شما
.شما هم از آدمها کمک بخواید بهشون فرصت بدید براتون یک کاری بکنند اونوقت احساس مفید بودن میکنند و بعد شما هم اینهمه شکننده خسته و غر غرو و طلبکار نمی شید 
حتما باید تمرین کنیم و تفکر برای عبور ازین مهرطلبی .....داشتم بلند فکر میکردم 
شاید گفتگوهای چهل سالگیه........ یک جای هم خوب هم بدی نیمه راه! یک دوستی می گفت اونجاست که می گی خب که چی ؟بد سوالیه بدددددددددد............

اندر لذایذ فلافل ویژه(باترشی)


جونم براتون بگه بعضی روزا که اینجانب هیچ نهاری در بساط نداره ،دست به دامن یک فلافل فروشی روبروی شرکت میشه که تا حالا هیچ خانمی در اون حداقل توسط من رویت نشده
نمیدونم خانما فلافل دوست ندارن یا فلافل خریدن رو البته همیشه چهره اونام که اونجا دارن فلافل میخورن دیدنیه با هیجان ، دو نونه ، دو لپی 
من که اینقدر با این موجود قلقلی ارتباط برقرار میکنم که تا میپیچه لای کاغذ دل تو دلم نیست بعد چشام برق میزنه و ساندویچو از دست عمو فلافلی چنگ میزنمو بدو بدو خودمو میرسونم پشت میزم و البته لذت این فلاقل(مخصوصا گفتم فلا قل یعنی یک فلافلی که قل میخوره رو روح و روان ادم) برشته و تند با هیچ استیک و مرغ و بوقلمونی برابری نمیکنه......... یک دونه ازون نوشابه کوچولو های شیشه ای هم کنار دستش و خلاصه من رو به معراج میرسونه
یک قسمت از لذتشم مال اون احساس کل و کثیف بودنشه شاید یا نوستالژی کوچه پس کوچه های خیابون اذربایجان و انقلاب
هر چی که هست حالمو خوب میکنه هم خودم سیر میشم هم اعصابم اروم میگیره تازه وقتی به اون اخرین بخش نون میرسی که معمولا خالیه و باید پرت کنی دور یک فلافل گرد و قلقلی اون ته مونده
از من میشنوید ماهی یکبار با فلافل دوستی کنید نمی میرید به خدا من که هنوز زنده ام .
گاهی دلم میخواست تعداد موضوعاتی که تو زندگی اندازه این فلافل برام دلچسب بود یک کم بیشتر بود فقط یک کم

می نویسم پس هستم

 خیلی ساله یک چیزایی مینویسم،جسته و گریخته، تیکه و پاره، روی میز، تو دفترای یادداشت خط خطی ،تو فیس بوک ، تو یک وبلاگ خاک خورده ...... اما حالمو به اندازه کافی خوب نکرده این از هر دری سخنی.

 چونفقط وقت دلتنگی مینویسم یا گاهی وقت اتفاقای خوب... بقیه اوقات عین موش ذهن خودم رو میجوم و چیزی ازین کله در هم و بر هم در نمیاد .

اما امروز نوشته یک دوستی باز منو گول زد، که یک وبلاگ جدیدبسازم  و باز تمرین نوشتن بکنم.

 برای اینکه بگم اون قدم کوچیکه رو که برای هر شروع بزرگی لازمه رو من برداشتم، دارم این متنو مینویسم . و دلم میخواد نه که هر روز ولی هر هفته ای یکی دو مطلب بنویسم .اسم اینجا بی قاعده است یعنی من یک ذهن دارم که از صبح تا شب راجع به همه چیز فضولی و تحلیل  میکنه.بنابراین ممکنه هم مطلب علم و فناوری بنویسم هم روانشناسی یا شایدم روان پریشی هم شعر، فیلم و تاتر شایدم کلا از روز مرگیهای خودم بنویسم در هر صورت قصدم اینه که محتوا تولید کنم محتوای ارزشمند برای خودم و برای دیگران ...


من مهندس صنایعم سن و سالمم بدنیست یعنی تجربم کم نیست....  کتاب میخونم گاه و بی گاه ،عاشق طبیعتم و دوست دارم نویسنده بشم شاید نویسنده کتاب کودک،

 این توضیحاتم واسه شاخکهای شما که میخواهید منو همراهی کنید تو مسیر تصمیمم برای نوشتن